من شاهین زند هستم متولد ۱۳۶۸٫ پدرم عضو سابق نیروی دریایی ارتش قبل و پس از انقلاب بود و هرچند هشت سال دفاع مقدس را با سلامتی نسبی پشت سر گذاشت اما پس از آن به دلیل اثرات جنگ زود بازنشسته شد. مادرم نیز نویسنده ای گمنامی است که همچنان رمانی از زندگی خود را می نویسد که سال هاست ادامه دارد.

کودکی و نوجوانی

من در طبقه معمولی رو به پایین بزرگ شدم که در آن چالش های زندگی طبقه نه چندان باسواد جامعه بر چشم میخورد؛ چالش هایی همچون عدم درک متقابل، بی سوادی و خرافات؛ از عطسه هایی که نشانه صبر بود تا ارتباط هایی سرشار از آسیب. به همین دلیل همیشه خودم را محکوم به تحقیق می دانستم تا بتوانم تفاوت تفکر عقلانی و ارتباط موثر را با خرافه و سونگری تمیز دهم.

هر چند موسیقی اولین انتخابم بود اما در نهایت به دلیل کنجکاوی های علمی که پیشتر به آن اشاره کردم و علاقه به مطالعه منابع گسترده و دست اول، ناخودآگاه به سوی رشته زبان و ادبیات انگلیسی هدایت شدم؛ رشته ای که به عقیده تری ایگلتون، منقتد معاصر انگلیسی: ” آنچنان که به دیگر رشته ها مرتبط است به خود، مرتبط نیست”.

تحصیلات دانشگاهی

در مسیر یافتن پاسخ هایم به تفکر عقلانی و ارتباط موثر با علم جدید زبان شناسی آشنا شدم که باعث شد بیشتر از هر وقت دیگر احساس شگرف و شکوهمند دانستن یک علم جدید را تجربه کنم؛ علمی که با فردیناند دو سوسور زبان شناس سوئیسی شروع شد و با زیر سوال بردن ادعای ارسطو بعد از هزارسال ادامه پیدا کرد و آن این بود “انسان چون فکر می کند سخن نمی گوید بلکه چون سخن می گوید فکر می کند”.

آن روز بیش از هر زمان دیگری با ارزش یادگیری آشنا شدم زیرا بر اساس این علم جدید هرچقدر بیشتر یاد بگیرم پس در ابعاد بیشتری می توانم فکر کنم. این بدین معنا است تا وقتی با زبان هر چیز آشنا نباشم نمی توانم مسیر صحیح را برای اندیشه به آن بیابم پس تفکرات و شناخت ها ممکن است به سوی مسیری غلط بروند و خرابی به بار آورند مثل رودخانه ای که چون مسیری صحیح برایش مشخص نشده از جاده ای می گذرد و آن را ویران می کند.

در ادامه این مسیر با پیش فرض های معنا شناختی – semantic presupposition– آشنا شدم و جلوتر به نقد روانکاوی فروید و کهن الگوی یونگ رسیدم. سپس نوبت آشنایی با پست مدرنیسم و سه شخصیت مهم آن بود که شامل میشل فوکو با نظریه سازمان ها، ساختار شکنی ژاک دریدا و بازگشت به فروید ژاک لکان می شد. نظریه های پست مدرنیست بیشتر از هر چیزی شالوده افکارم را بر هم زد و به من آموخت همیشه می توان یک نگاه جدید و متفاوت داشت و آگاهی خود را به روز رسانی کرد؛ ایده ای که بعدها ردپایش را در بسیاری از رویکردها و تخصص های مدرن مثل برنامه ریزی عصبی کلامی – NLP، رفتار درمانی شناختی – CBT  و شیوه های ارتباط با مشتری – CRM در تجارت الکترونیک مشاهده کردم.

در کنار افزایش آگاهی، روز به روز برایمانم نیز افزوده شد چرا که هر چه جلوتر می رفتم، بیشتر با معجزات قرآن کریم آشنا می شدم . یک نمونه کوچک و ساده این معجزات نفس اماره، لوامه و مطمئنه بود که هزارواندی سال بعد توسط فروید در نظریه شخصیت به شکل نهاد، من و فرامن بازنمود پیدا کرد. به همین دلیل روانشناسی اسلامی نیز همیشه مورد علاقه ی من بود و بیش از هر چیز دیگر من را متحیر و شگفت زده می کرد.

سپس با دیالکتیک هگل – نهاد (Thesis)، ضد نهاد (Antithesis) و همنهاد  (Synthesis)- آشنا شدم که بعدها کاربرد آن را در مدل های متقاعد سازی جهت ایجاد تعادل و رسیدن به حد وسط در مهارت های پس از ازدواج مشاهده کردم و همچنین رد پای آن را در دیالکتیک درمانی دیدم که در درمان اختلال شخصیت مرزی کاربرد فراوان دارد.

در آخر با مطالعات زنان، مطالعات چند فرهنگی، روانشناسی زبان از نوام چامسکی، اصالت بشر اثر ژان پل سارتر، نظریه های مارکس، روانکاوی جامعه شناختی با اریک فروم و مهمتر از همه مطالعات میان رشته ای – interdisciplinary –  آشنا شدم. مطالعات میان رشته ای به من آموخت، چقدر ترکیب و اجماع تخصص ها از رشته های مختلف می تواند در نوآوری و توسعه یک هدف مشترک، موثر واقع شود. مطالعات میان رشته ای چنان من را تحت تاثیر قرار داد که پایان نامه خود را نیزادبیات تطبیقی انتخاب کردم که مقایسه آرای فلسفی بین مولانا جلال الدین بلخی در اثر مثنوی معنوی و رالف والدو امرسون در اثر طبیعت بود و نشان داد شباهت های بی بدیلی بین مکتب عرفان مولانا و مکتب تعالی گرایی امرسون وجود داشت.

در نهایت با اتمام پایان نامه خود، تحصیلات کارشناسی را در دانشگاه آزاد شهرضا و کارشناسی ارشد را در پیام نور اراک به پایان رساندم.

مطالعات تکمیلی و یافتن پاسخ نهایی

خدمت مقدس سربازی را به واسطه ۸ سال دفاع مقدس پدرم، معاف شدم و چون امکان مالی ادامه تحصیل نبود به دنبال کار رفتم. هر چند ادبیات انگلیسی، رشته ای شگفت انگیز در معرفی کانون های ادبی و علمی جهان بود اما پس از پایان تحصیلاتم به جز ترجمه کار دیگری مرتبط با رشته ام حساب نمی شد. مدتی به ترجمه برای دیگران و مطالعه گذشت، از سویی به دنبال کتابی ارزشمند برای ترجمه بودم و از سوی دیگر همچنان با وجود آن رویکرد های روانکاوانه و فلسفی، بسیاری از پاسخ های من به تفکر عقلانی و ارتباط موثر بی جواب مانده بود.

تا بلاخره بین مطالعات زبان شناسانه و روان شناسانه در دنیای بی کران از منابع الکترونیک و مجازی، همزمان هم موضوعی یرای ترجمه پیدا کردم و هم پاسخی برای پرسش های همیشگی خود، این پاسخ را در محتوای وبسایت و کتابی که در آن منتشر می شد یافتم که بر اساس برنامه ریزی عصبی کلامی –NLP  بود. رویکرد ان ال پی را اولین بار به زبان روان انگلیسی آنجا خواندم و مقدمه ای شد برای مطالعات و پژوهش های بیشتر در این حوزه.

با کمک این رویکر متوجه ارتباط بین نشانه ها و احساسات (یا سیستم اعصاب) شدم؛  نشانه هایی که از واژگان گرفته تا هر صدا وتصویری را شامل شده و موجب ایجاد احساس می شود. به عبارت دیگراین نشانه ها بر اساس تجربیات گذشته هر فرد، احساسات خاصی را از سوی ضمیرناخودآگاه ایجاد می کنند.

آشنایی با رویکرد برنامه ریزی عصبی کلامی NLP

برنامه ریزی عصبی کلامی neuro   linguistic programming یک تعریف جدید و جالب از ضمیر ناخودآگاه ارائه می داد. بر اساس این تعریف ضمیر ناخودآگاه یک پایگاه بزرگ از داده ها است و مثل یک هدایتگر خودکار عمل می کند؛ نیروی هدایت گری که در جهت حفظ بقا و برنامه هایی از پیش تعیین شده عمل می کند که بر اساس تکرار و تجربه است؛ این تجربیات و تکرار ها با ارتباط سازی بین نشانه و احساس برنامه ریزی می شوند؛ به فرایند ایجاد ارتباط بین نشانه ها و احساسات انکور / پیوند دهنده– anchor – می گویند و شبیه به همان شرطی سازی ایوان پاولوف است که این بار در سطح ضمیر ناخودآگاه رخ می دهد.

برای مثال نشانه هایی که بر اساس برنامه های از پیش تعیین شده تهدید به حساب می آید موجب دور شدن ما از آن نشانه – مثل ارتفاع – شده و نشانه هایی که برای حفظ بقا سودمند است موجب جذب می شود – مثل مردی که نشانه ای از امنیت را به یک زن ارائه می دهد. مهمترین احساساتی که به این نیروی هدایت کننده کمک می کنند شامل احساس ترس، غم، تنفر، خشم و عشق است.

این فرایند می تواند در ایجاد و شکل دهی الگوهای تکراری رفتار و احساس، موثر باشد؛ به عنوان مثال برنامه های آسیب رسان و غلط می تواند منجر به انتخاب های غلط و آسیب رسان شود یا موجب رفتاری شود که در نهایت به انحطاط رابطه ختم شود و یک رویداد تلخ همچون شکست عشقی را هر بار در زندگی تکرار کند یا باعث شود فردی ترس  بی دلیل از چیزی داشته باشد که در ناخودآگاه به عنوان تهدید برنامه ریزی شده است اما در واقعیت عنکبوتی کوچک و بی آزار است.

این رویکرد در واقع ترکیبی از نشانه هایِ زبان شناسی و احساسات ِروانشناسی بود و توسط ریچارد بندلر و جان گریندر پایه گذاری شد. اولی، روانشناسی نامدار در مدل های شناخت و تغییر الگوهای رفتاری انسان به حساب می آمد و دیگری زبان شناس و شیفته نوام چامسکی.

برنامه ریزی عصبی کلامی بیش از هر چیز به دنبال پیدا کردن روش های متقاعد سازی، تغییر رفتار، انتخاب صحیح با تسلط بر هوش هیجانی، ارتباطات بین فردی سودمند و افزایش بازده ارتباطی بود. یعنی دقیقا تفکر عقلانی و ارتباط موثر که همیشه به دنبالش بودم.

این علم با ترکیب دو رشته از جدیدترین و کاربردی ترین موضوع های علوم انسانی یعنی زبان و روان پیکر بندی شده است و همچنین به دلیل ارتباط آن با زبان شناسی می شد رد پای رویکرد پست مدرنیست را در آن مشاهده کرد. این علم جدید را به جرات می توان در مقام تاثیر گذاری به اندازه رویکرد رفتار درمانی شناختی یا CBT و روانشناسی اجتماعی بارون کاربردی دانست.

نکته جالب اینجاست که نقطه مشترک بین بیشتر رویکردهای روانشناختی و درمانی این واقعیت است که همه آن ها به دنبال این هستند که یک زبان ارتباطی مناسب را برای ارتباط با خود و دیگران به ما بیاموزند تا بتوانیم بهتر فکر کنیم، بهتر احساس کنیم و بهتر رفتار کنیم. همچنین این واقعیت را به ما می آموزند که تجربه احساسی ما از نشانه ها، نسبی است و نمی توان تجربیات احساسی خود از یک نشانه (که می تواند حتی یک جمله، یک تابلو نقاشی، مشاهده یک چهره، ترکیبی از واژگان یا پیش فرض های معناشناسانه باشد) را به دیگران نسبت داد و بر اساس تجربیاتی عاطفی فردی، دیگران را قضاوت کرد زیرا به سونگری می انجامد.

ورود به بازار کار

در نهایت کتابی که براساس ان ال پی بود را ترجمه کردم و چون تمایل به همکاری با قرادادهای نابرابر انتشاراتی ها نداشتم چاره ای نبود مگر اینکه به صورت الکترونیک یا فایل پی دی اف آن را منتشر کنم.

هرچند کتابی که  بر اساس ان ال پی بود – چگونه دیگران را عاشق خود کنیم (بر اساس روانشناسی عشق)– مدعی آموزش روابط ارتباطی، تاثیرگذاری، نفوذ و متقاعد سازی بود اما با استقبال خوبی مواجه نشد.

خوشبختانه مشکل از کتاب نبود ولی بدبختانه مشکل بزرگتری وجود داشت و آن این بود که کسی نمی دانست چنین کتابی نوشته شده است. بر اساس نظریه پدیدار شناسان –phenomenology  و نقد مبتنی بر خواننده، اثری که خواننده نداشته باشد گویی اصلا وجود ندارد. پس اگر می خواستم طبق ادعای پدیدارشناسان، کتابم واقعیت پیدا کند باید شروع به معرفی و تبلیغ آن می کردم.

اما چطور می توانستم وقتی هیچکس من و حتی رویکرد برنامه ریزی عصبی کلامی را نمی شناخت، کتابم را تبلیغ کنم؟

در این مسیر من توانستم راه کارهایی برای ارائه بهترین خدمات به خوانندگان خود پیدا کنم که باعث تغییر شگفت انگیزی در زندگی من شد؟

اما چطور مسیر بازار کار را در سخت ترین شرایط اقتصادی برای خود هموار ساختم و یک تحول بزرگ در زندگی خود ایجاد کردم وقتی در سال ۱۳۹۴ فقط ۱۰۰ هزار تومان سرمایه داشتم و آن را نیز از دوستی قرض کردم.

ادامه این مطلب را می توانید در شرح حالی از سوابق شغلی شاهین زند مطالعه کنید.

شاهین زند

۱۳۹۸/۱۰/۳